بیا گر عشق می ورزی ز ما جانانه ای را جو
مرو گر باده می نوشی ره میخانه ای را جو
به کنجی گر کنی رغبت در آ در گوشهٔ دیده
به گنجی گر بود میلت دل ویرانه ای را جو
شعاع مهر نور او ببین در ذرهٔ روشن
ضیاء شمع او خواهی دل پروانه ای را جو
خبر از ما اگر پرسی ز حال دردمندی پرس
وگر وقت خوشی خواهی برو دیوانه ای را جو
بیان حال ما خواهی دمی با جام همدم شو
حریف آشنا جوئی ز خود بیگانه ای را جو
در آ در بحر ما جانا اگر از ما خبر داری
درین دریای بی پایان ز ما دردانه ای را جو
خراباتست و ما سرمست اگر سودای ما داری
چو سید عاشق رندی خوشی مستانه ای را جو